انقلابها کِی و چگونه رخ میدهند؟
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۴۳۸۸۷۵
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «گونهشناسی نظریههای انقلاب»، به قلم جک گلدستون و جان فوران، کتابی است که چکیدۀ نظریهپردازیهای مربوط به پدیدۀ "انقلاب" در یکصد و اندی سال گذشته را در بر دارد و سیر تحول این نظریات را به خوبی نشان میدهد.
این کتاب در واقع دو مقالۀ بلند از دو استاد برجستۀ علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اگرچه جان فوران در ایران به دلیل نگارش کتاب "مقاومت شکننده"، که به بررسی تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی میپردازد، شناختهشدهتر از جک گلدستون بود، ولی تحلیل اخیر گلدستون از جنبش زن، زندگی، آزادی، وی را به چهرهای مشهورتر از جان فوران در ایران بدل کرده است.
علاوه بر این، مقالۀ گلدستون در کتاب «گونهشناسی نظریههای انقلاب» بیتردید مهمتر از مقالۀ جان فوران است. آنچه از گلدستون در این کتاب میخوانیم، در واقع شاهکار مطالعات او در حوزههای گوناگون علوم سیاسی است اما مقالۀ فوران علیرغم ارزشمند بودن، نقطۀ اوج مطالعات جامعهشناسانۀ وی محسوب نمیشود.
«گونهشناسی نظریههای انقلاب» قطعا کتابی مفید برای دانشجویان علوم سیاسی و همۀ علاقهمندان شناخت انقلاب به مثابه یکی از پدیدههای سیاسی جهان مدرن است. مطالعۀ چنین کتابهایی، بویژه در دورههایی که جوامع در وضعیت انقلابی قرار میگیرند، با اقبال بیشتری مواجه میشود.
جک گلدستون
گلدستون معتقد است آن دسته از عالمان سیاست و جامعهشناسی را که در پی شناخت خاستگاهها، علل، ماهیت، فرایندها و پیامدهای پدیدۀ انقلاب بودهاند، به طور کلی میتوان در سه نسل جای داد. نسل اول از 1900 تا 1940، نسل دوم از 1940 تا 1975، نسل سوم از 1975 به این سو.
نسل اول: نظریههای توصیفی
از نظر گلدستون، نظریهپردازان نسل اول با بررسی انقلابهای بزرگ جهان، مانند انقلاب انگلستان در دهۀ 1640، انقلاب آمریکا در 1776، انقلاب کبیر فرانسه در 1789 و انقلاب روسیه در 1917، کوشیدند تا با کشف شباهتهای این چند انقلاب بزرگ، قواعدی را در مبحث انقلابشناسی به دست دهند. در واقع آنها در پی کشف قوانین حاکم بر پدیدۀ انقلاب بودند.
مهمترین این افراد و یا شناختهشدهترین آنها در ایران، کرین برینتون است که کتاب "کالبدشناسی چهار انقلاب" را نوشته است. لبّ مطالعات این گروه از نظریهپردازان دربارۀ "قوانین حاکم بر انقلاب" را میتوان در ده مرحلۀ زیر خلاصه کرد:
روشنفکران (روزنامهنگاران، نویسندگان، روحانیان، حقوقدانان، بوروکراتهای تحصیلکرده و ...) به انتقاد از رژیم مستقر روی آورده و خواهان اجرای اصلاحات اساسی میشوند. این انتقادها با حمایت برخی از حامیان رژیم هم مواجه میشود.در واکنش به این وضع نوپدید، رژیم سیاستی اصلاحطلبانه را در پیش میگیرد تا مشروعیت متزلزلش را ترمیم کند اما اصلاحات ناشی از فشار نیروهای اجتماعی، معمولا به نقض غرض منجر میشود و به تضعیف بیش از پیش رژیم میانجامد.
یک بحران سیاسی شدید، به آغاز سقوط واقعی رژیم منتهی میشود. این بحران بیش از آنکه محصول توانایی مخالفان رژیم باشد، برآیند ناتوانی رژیم در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی است.
مخالفان رژیم، با کنار گذاشتن اختلافاتشان، در برابر رژیم متحد شده و حکومت را ساقط میکنند؛ اما شادی آنها دیری نمیپاید چراکه در شرایط پساانقلابی، جنگ قدرت روی میدهد و انقلابیون در برابر هم قرار میگیرند.
معمولا اصلاحطلبان میانهرو نخستین گروهیاند که پس از سقوط رژیم سابق زمامدار امور در جامعۀ انقلابی میشوند. گلدستون مینویسد: «این اصل مسلم که در انقلابهای بزرگ بیش از یک قرن به چشم میخورد، با وقوع انقلاب ایران دوباره تایید شد... مهندس بازرگان، منتقد میانهرو، پس از فروپاشی حکومت شاه نخستین کسی بود که زمام امور را به دست گرفت و به ریاست دولت موقت برگزیده شد.»
در حالی که میانهروها به دنبال بازسازی حکومت بر مبنای اصلاحات تدریجی و معتدل میباشند و در این راه اغلب از سازمانهای بازمانده از رژیم پیشین بهره میگیرند، گروههای تندرو که بسیج تودهای را برعهده دارند، با سازمانهایی نوین به میدان میآیند.
تغییرات بنیادین و گسترده در سازماندهی جامعه و ایدئولوژی حاکم بر آن، نه پس از فروپاشی رژیم سابق بلکه پس از کنار زده شدن میانهروها توسط تندروها، حادث میشوند.
نابسامانی ناشی از انقلاب و تفوق رادیکالها در جنگ قدرت، موجب پیدایش نظمی اقتدارگرایانه و ظهور "عصر وحشت" میشود.
درگیری انقلابیون و دشمنان خارجی و نیز درگیری میانهروها و تندروها، منجر به ظهور رهبران مطلقهای میشود که تا دیروز ناشناخته و فاقد قدرت بودند.
مرحلۀ تندروی انقلابی جای خود را به مرحلۀ عملگرایی و احیاء مجدد میانهروی میدهد. میانهروهای جدید، رادیکالیسم تندروها را نکوهش کرده و پیشرفت اقتصادی را در دستور کار قرار میدهند.
گلدستون معتقد است توصیفی بودن محض و اکتفا کردن به شناخت مراحل عمدۀ "فرایند انقلابی"، ناتوانی در پاسخ دادن به این سوال مهم که "چرا انقلابها به وقوع میپیوندند؟" و استفادۀ سطحی از نظریههای روانشناختی، "از قبیل نظریۀ روانشناسی تودهها (لوبون)"، اختلال در رفتارهای اجتماعی (الوود) و سرکوب نیازهای غریزی اساسی (سوروکین)"، مهمترین نقاط ضعف نظریههای انقلابشناسانهای است که در فاصلۀ 1900 تا 1940 ارائه شدند.
نسل دوم: نظریههای سیستماتیک
نسل دوم نظریهپردازان "انقلاب"، فراتر از انقلابهای بزرگ جهان رفتند و در وسعت بخشیدن به مصادیق مفهوم انقلاب، به مطالعۀ علل، ماهیت و انواع و پیامدهای "خشونت سیاسی جمعی" روی آوردند.
هم از این رو گلدستون نظریههای نسل دوم را "نظریههای عمومی انقلاب" مینامد. وی این نظریهها را، با توجه به مبانیشان، به سه دستۀ روانشناختی، جامعهشناختی و سیاسی تقسیم میکند.
انقلاب فرانسه
گروه اول، انقلاب را بر اساس حالات روحی و روانی تودهها تبیین میکنند. زمانی که تودهها وارد مرحلۀ شناخت از "ناکامی" و "محرومیت" میشوند، زمینۀ لازم برای تحقق "شرایط انقلابی" ایجاد میشود. دیویس، گار و فایرابند مهمترین افراد این گروه از نظریهپردازان هستند. در میان این سه نفر، جیمز دیویس به دلیل شهرت "منحنی جی"، در ایران مشهورتر از دیگران است.
این گروه از دانشمندان علوم سیاسی، وظیفۀ اصلی نظریۀ انقلاب را کشف عوامل موثر در تغییر ذهنیت تودهها و رسیدن آنها به ادراک و احساس "محرومیت" میدانستند.
گروه دوم، انقلاب را بر اساس مفروضات و مدلولات سنت جامعهشناسانهای تبیین میکنند که مبدع و مؤسس آن تالکوت پارسونز بوده است. مطابق این نگرش، جامعه یک سیستم است و تا وقتی که زیرسیستمهای گوناگون آن (سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ...) دارای ثبات و رشدی هماهنگ باشند، جامعه واجد تعادل و حکومت هم دارای ثبات خواهد بود.
تغییر جداسرانه و مستقل هر یک از زیرسیستمها، مردم را سردرگم و مهیای پذیرش ارزشهای جدید میسازد. اگر این عدم تعادل تشدید شود، «ایدئولوژیهای افراطی گسترش مییابند و مشروعیت وضع موجود را به چالش میکشند. در طول چنین دورههایی، هر بحرانی (از جمله وقوع جنگ، ورشکستگی حکومت، یا بروز قحطی) سقوط حکومت را محتمل میسازد.»
اگر در نظریههای روانشناختی گروه اول، "احساس محرومیت" مولفۀ محوری تبیین انقلاب است، در نظریههای جامعهشناختی گروه دوم، "عدم تعادل" نقش کلیدی را در تبیین انقلاب دارد. عدم تعادل میان حوزههای گوناگون حیات اجتماعی در یک واحد سرزمینی، زمینهساز بیثباتی و وقوع انقلاب است.
انقلاب روسیه
گروه سوم، انقلاب را نه بر اساس کشف دلایل نارضایتی و مخالفت عمومی، بلکه بر اساس تاکید بر "سازماندهی و منابع" تبیین میکند. برخلاف نظریات روانشناختی و جامعهشناختی (سیستمی)، نظریههای سیاسی «بر این نکته تاکید کردند که نارضایتی صرف بدون وجود سازماندهی و منابع کافی به انقلاب نمیانجامد... این فرضیه بر ابزار و امکاناتی تاکید دارد که بیعدالتی و بدبختیها را به کنش تبدیل مینمایند.»
گلدستون معتقد است که این قسم نظریات متکی بر تحلیلهای سیاسی (و نه روانشناسانه و جامعهشناسانه)، بر منازعۀ گروههای ذینفوذ تاکید دارند و به همین دلیل، در تبیین انقلابها، آمیخته به نوعی کثرتگراییاند.
بر این اساس، «رویدادها به مثابه پیامد منازعه میان گروههای ذینفوذ رقیب در نظر گرفته میشوند و انقلاب همچون منازعۀ سیاسی "نهایی" تلقی میشود... تشدید منازعه نقطۀ پایانی است بر فرایندهای سیاسی طبیعی که بر اساس آن، میانجیگری و یافتن راه حل برای منازعه با شکست مواجه شده و نظام سیاسی به صورت خشونتآمیزی دچار شکاف و گسست میگردد.»
هانتینگتون، اشنایدر و تیلی چهرههای برجستۀ گروه سوم نسل دوم نظریهپردازان انقلاب بودند.
نقاط ضعف نظریات هر سه گروه نسل دوم نظریهپردازان انقلاب، مختصرا به شرح زیر است:
هر گونه تغییر اجتماعی (اقتصادی، فرهنگی، تکنولوژیک، جمعیتی، سازمانی و ...) ممکن است به بروز یک موقعیت بالقوۀ انقلابی بینجامد. معلوم نیست چرا این تغییرات در برخی واحدهای سیاسی به فروپاشی تدریجی و در برخی دیگر به انقلاب منتهی شدند. بنابراین مجموعه رویدادهایی که در نظریات هر سه گروه نظریهپردازان نسل دوم به عنوان مبادی احتمالی موقعیتهای بالقوه انقلابی مشخص شدهاند، بسیار گستردهاند و به همین دلیل قدرت تبیینی این نظریات، متناسب با این گستردگی، محدود شده است و در سطحی پایین قرار دارد.ناتوانی در محاسبه و ارزیابی "متغیر حیاتی" در روند منتهی به انقلاب. معلوم نیست چه رابطهای میان "تحول اجتماعی" در معنای وسیع کلمه و "تغییرات مسبب انقلاب" وجود دارد. اینکه کدام تحول مصداق تغییر منتهی به انقلاب بوده، سوال دشواری است که در نظریههای نسل دوم نظریهپردازان انقلاب پاسخی روشن، تجربی، کمّی و مبتنی بر محاسبه و اندازهگیری ندارد.
مثلا ادعای به هم خوردن "تعادل اجتماعی" تا کنون مبتنی بر مطالعات تجربی نبوده است. این نظریهپردازان فقط میتوانند با مشخصههای کیفی (و نه کمّی) کار کنند. مثلا فقط میتوانند به "سطح بالایی" از ناکامی، تنش اجتماعی، منازعۀ سیاسی و بسیج منابع اشاره کنند اما تعیین سطحی که معرف "موقعیت بالقوه انقلابی" باشد، از عهدۀ آنها (و شاید از عهدۀ هر کسی) خارج است.
این نظریهپردازان "سازشناپذیری نخبگان" را عاملی مؤثر در وقع انقلابها قلمداد کردهاند؛ در حالی که تجربۀ تاریخی نشان داده است که سازشپذیری نخبگان حاکم نیز گاه در خدمت ظهور و تقویت انقلاب بوده است.نگاه خطی به نوسازی. اکثر نظریات نسل دوم مبتنی بر این تصور بودند که نوسازی، به عنوان یکی از عوامل موثر در وقوع انقلاب، در جوامع گوناگون فرایند مشابهی است با نتایج مشابه.
ناتوانی در تبیین پیامدهای انقلاب. نسل دوم نظریهپردازان انقلاب، نمیتوانست تبیین کند که چرا انقلاب در انگلستان و آمریکا و فرانسه به جامعهای باز و متکثر انجامید ولی در روسیه و چین، جامعهای بسته آفرید.
نسل سوم: نظریههای دولتمحور
نسل سوم نظریهپردازان انقلاب، توجه خود را از "اپوزیسیون" به "دولت" معطوف کرد. تدا اسکاچپول با درافکندن این استدلال که انقلابهای اجتماعی عمدتا نه محصول اقدامات مخالفان بلکه ناشی از تضعیف و فلج شدن دستگاههای دولتیاند، نگاهها را به وضعیت و عملکرد دولت معطوف کرد.
علاوه بر این، نظریهپردازان نسل سوم، نه با تعریف محدود نسل اول از انقلاب موافق بودند نه با تعریف گستردۀ نسل دوم از این پدیده. نسل اول فقط به چند انقلاب بزرگ تاریخی نظر داشت، نسل دوم اما هر گونه خشونت سیاسی جمعی را موضوع مطالعه قرار داده بود.
اما نسل سوم انقلابهای موفق را از انقلابهای نافرجام و کودتای انقلابی و ... جدا کرد. تدا اسکاچپول، ساموئل نوآ آیزنشتات، جفری پیج و الن کای تریمبرگر چهرههای برجستۀ این نسل بودند.
تدا اسکاچپول
نسل سوم با تکیه بر شرایط ساختاری، که ناشی از مناسبات داخلی و خارجی است، برای جبران کاستی موجود در نظریات نسل اول و دوم دربارۀ زمان وقوع انقلاب، بر این نکته تاکید کرد که «تداوم فشار از سوی نظام بینالملل چنانچه با شاخصهای ساختاری معینی ترکیب شود، به وقوع انقلاب یاری میرساند.»
بر این اساس، «هر گاه جامعهای پیششرطهای ساختاری وقوع انقلاب را داشته باشد و همچین در معرض فشار مستقیم نظامی و اقتصادی از سوی دولتهای پیشرفته قرار گرفته باشد، احتمال وقوع انقلاب در عرض 50 تا 100 سال آینده در آن جامعه وجود دارد.»
در بحث از کاستیهای نظریات نسل سوم، گلدستون به چند نکتۀ مهم اشاره میکند:
اختلاف نظر در تعریف انقلاب. مثلا در حالی که تدا اسکاچپول انقلاب مکزیک را در کنار انقلاب فرانسه و روسیه و چین مورد مطالعه قرار میدهد، آیزنشتات انقلاب مکزیک را انقلابی نوپاتریمونیال و غیراصیل ارزیابی میکند. و یا تریمبرگر انقلاب ترکیه را مصداق "انقلاب از بالا" میداند اما آیزنشتات آن را همانند انقلابهای فرانسه و روسیه، "انقلاب از پایین" قلمداد میکند. انقلاب مکزیک گسترۀ محدود نمونههای مورد بررسی. به غیر از آیزنشتات که به شکلی بسیار موجز به بررسی نمونههای زیادی از دگرگونیهای در جایجای جهان پرداخت، تدا اسکاچپول به مطالعۀ پنج نمونه (فرانسه، روسیه، چین، نوسازی میجی در ژاپن و انقلاب نافرجام 1848 در آلمان)، تریمبرگر به چهار مورد (مصر، پرو، ترکیه و ژاپن) و جفری پیچ هم به سه مورد (پرو، ویتنام و آنگولا) پرداختند.ناکامی در تبیین ویژگیهای مشترک فرایند انقلابی؛ امری که نسل اول از عهدۀ آن برآمده بود.
تمرکز بر تحلیلهای ساختارگرایانه و بیتوجهی به عناصر رهبری و ایدئولوژی در بررسی انقلابها.
به عقیدۀ گلدستون، ضعفهای موجود در نظریات نسل سوم نظریهپردازان انقلاب، زمینهساز ظهور نسل چهارم شده است؛ نسلی که به بازاندیشی اصلاحی و تکمیلی در تعریف انقلاب، انواع انقلاب، علل انقلاب، فرایندهای انقلاب (با تمرکز بر سازمان، ایدئولوژی، رهبری و جنبش)، تناقضات موجود در فرایند انقلاب و نیز پیامدهای انقلاب پرداخته و با نگاه عمیقتر و فراگیرتری در مسیر نظریهپردازی دربارۀ پدیدۀ "انقلاب" گام برمیدارد. چهرههای شاخص احتمالی این نسل، که در آینده سر بر خواهند آورد، طبیعتا بر شانههای سه نسل قبلی ایستادهاند و تجربۀ انقلابهای رنگی قرن بیستویکم و وقایعی مثل بهار عربی نیز پیش روی آنهاست.
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: نظریه های انقلاب وقوع انقلاب علوم سیاسی انقلاب ها جان فوران نظریه ها نسل سوم نسل اول توده ها بر اساس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۴۳۸۸۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«بی حجابی» گرهای که با دست باز میشود
گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، مصطفی خدابخشی- طی روزهای اخیر موضوع حجاب وعفاف به عنوان یک موضوع مهم فرهنگی یکبار دیگر با اجرای «طرح نور» از سوی فراجا و با نزدیک شدن به نهایی شدن لایحه حجاب در مجلس شورای اسلامی محور توجه قشر گسترده ای از مردم جامعه قرار گرفته است.
طرحی که به دلیل نبود برنامه ریزی مدون و انجام وظیفه از سوی دستگاه ها، سازمان ها و نهادها در حوزه عفاف و حجاب پس از حدود 20 ماه کش و قوس فراوان در بین ارکان مختلف تصمیم گیر فرهنگی کلان جامعه یکبار دیگر با تغییر نام از سوی نیروی انتظامی به مرحله اجرا گذاشته شده تا این نیرو به تنهایی در این میدان خطیر بار سنگین بر زمین مانده دیگر نهادها را به دوش بکشید، شاید که در قبل آن اوضاع آشفته نوع پوشش در جامعه سامانی یابد.
طی ماه های گذشته موضوع حجاب و نمایش نسخه جدیدی از آن که سنخیتی با جامعه اسلامی ایرانی ندارد ابعادی فراتر از حوزه فرهنگ به خود گرفته تا شیطنت رسانه ای آن را به نماد و رویکردی سیاسی امنیتی برای رویا رویی با نظام اسلامی مبدل سازد. یقینا شرایط ایجاد شده در مقوله حجاب در این روزهای جامعه زائیده یک رویداد و یا مولفه ای تک بعدی نیست بلکه باید آن را معلولی از مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دانست که با چاشنی فتنه انگیزی به صورت گسترده جامعه را به سه بخش درگیر، همسو و ضد تبدیل کرده است.
بر این اساس و باتوجه به قرار دادن پازل های شکل گیری این رویداد فرهنگی و اجتماعی که ردپای برنامه ریزانی غربی در آن به راحتی مشهود است باید کشف حجاب را جز در مواردی معدود که ناشی از کم دانشی و عدم برخورداری از تحلیل درست است، آن را شعاری بصری بر علیه نظام حاکمه دانست. برهمین اساس رویا رویی با آن نیاز به دست فرمانی جدید دارد، دست فرمانی که بتواند این حرام شرعی و حرام سیاسی که به چالش مهم ماه های گذشته کشور مبدل شده است را مدیریت و سلامت بصری را به جامعه ارائه کند.
حال سوال اینجاست آیا با توجه به شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه باید چشم بر مقوله عفاف و حجاب بست؟ آیا می توان به بهانه حفظ وحدت و انسجام اجتماعی، انسجام دینی را نا دیده گرفت؟ پاسخ به این سوال را می توان در منظومه فکری رهبر معظم انقلاب اسلامی یافت به گونه ای که ایشان حجاب را مولفه سوم مورد نیاز جامعه امروز بعد از موضوعات اقتصادی و منطقه ای دانسته اند. بر این اساس حجاب را باید نقطه مرکزی حکمرانی فرهنگی و نمادی از فرهنگ دیرینه مردم ایران زمین در نظام و ساختاری دینی در طول تاریخ دانست که بن مایه آن شکل دهنده ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران است. به عبارت بهتر چشم پوششی بر این واقعیت یعنی رسیدن به نقطه پایان حکمرانی فرهنگی در ایران.
یعنی همان چیز که دشمن طی سال ها برای آن برنامه ریزی کرده و رویای شیرین آن را برای خود تصویر کرده است. رویایی که می توان آن را با اطلاع رسانی صحیح و استفاده نو آورانه از ابزارهای رسانه ای و با افزایش سطح آگاهی مردم از این فرایند به سراب تبدیل کرد.
عبور از این میدان پر مخاطره نیاز به نقشه عملیاتی دارد. متاسفانه در فرایند روایت میدان آنچنان که باید و شاید نتوانسته ایم میدان داری کنیم و عملا میدان در این بخش به شهروند خبرنگاران ضد امنیتی واگذار شده که سازنده خوراک خبری برای رسانه های معاند هستند. کسانی که به صورت عمده نقش موثری در مخالف سازی مردم با مقاله حجاب دارند اما کمتر دیده می شوند. حال باید در این میدان فرهنگی به بحث رسانه توجه ویژه ای شود تا حجاب به عنوان یک حکم شرعی در جامعه باز تعریف و مردم بر لزوم رعایت حدود آن آگاهی یابند. تحقق این مهم میسر نخواهد بود جز افزایش سواد رسانه ای مردم و استفاده درست دستگاه های تبلیغاتی از رسانه. این یعنی استفاده از ابزار فرهنگی برای یک رویداد یا تهاجمی فرهنگی.
یقینا موضوع حجاب در کشور ما کلاف سر در گم و غیر قابل حل نیست و هم زمان با یافتن سر رشته آن می توان امید به باز کردن گره آن داشت. گره ای که می شود آن را با دست باز کرد و نه با دندان. یقینا میدان مبارزه فرهنگی نیازمند نقشه عملیات فرهنگی است و در آن ترازوی رویکردهای ایجابی می بایست بر رویکردهای سلبی سنگینی کند چیزی که امروز برعکس شده و همین عامل باعث شکل گیری تقابلی جدید با حجاب خواهد شد.
انتهای پیام/